امینه اسلمی، روزنامه نگار مسیحی متعصبی بود که در سال 1945 متولد شد و در 5 مارچ 2010 از دنیا رفت. در کنار تحصیل به تبلیغ مسیحیت اشتغال داشت و معتقد بود که اسلام دینی ساختگی و مسلمانها افرادی عقب مانده هستند، اما یک اشتباه کامپیوتر دانشگاه، مسیر زندگی او را کاملا تغییر داد و به جایی رسید که رئیس جمعیت بینالمللی زنان مسلمان بود و میگفت: «اسلام ضربان قلب من و خونی است که در رگهایم جاری است، اسلام منبع انرژی من است و باعث شده زندگی من فوقالعاده زیبا و با معنی شود، من بدون اسلام هیچ نیستم.»
اندکی در مورد مسلمان شدن وی:
داستان از آنجایی شروع شد که او هنگام ثبت نام و اخذ واحدهای ترم جدید توسط کامپیوتر یک واحد درسی برای او به اشتباه ثبت شد و او به دلیل مسافرت به اوکلاهاما با دو هفته تاخیر از موضوع مطلع شد و وقتی با نگرانی و ناراحتی به اداره آموزش دانشگاه مراجعه کرد فهمید که تنها راه باقیمانده شرکت در کلاسی است که غالب حاضران آن را مسلمانان عرب تشکیل میدهند. او در شرایط بسیار سختی قرار گرفته بود، از یک طرف از همراهی با عربهای مسلمان که آنها را به استهزاء «شتر سوار» مینامید به شدت نفرت داشت و از طرف دیگر در صورت انصراف از بورس تحصیلی محروم میشد.
دو شبانهروز با ناراحتی و اضطراب فکر کرد و در نهایت کلمات شمرده شوهرش توانست او را قانع کند: «شاید اراده خداوند تو را برای یک ماموریت برگزیده باشد، برو و آنها را به مسیحیت دعوت کن!» و او با این انگیزه به دانشگاه برگشت.
او کار خود را از همان روزهای نخست شروع کرد و با هر بهانهای به گفتوگو با دانشجویان مسلمان میپرداخت و از آنها میخواست که با تبعیت از مسیح خود را نجات دهند و برای آنها شرح میداد که چگونه مسیح خود را فدا کرده تا آنان را نجات دهد. وی میگوید: «آنها با احترام و ادب به حرفهایم گوش میدادند ولی به هیچ وجه در باره تغییر دین خود کوتاه نمیآمدند و تسلیم نمیشدند، برای همین راه دیگری به ذهنم رسید و تصمیم گرفتم از طریق کتابهای خودشان باطل بودن عقایدشان را ثابت کنم و از یکی از دوستانم خواستم تا یک نسخه قرآن و کتابهایی اسلامی برایم تهیه کند، میخواستم به آنها نشان دهم که دینشان باطل است و پیامبرشان فرستاده خدا نیست.»
وی قرائت قرآن کریم را آغاز کرد و تمام آن را به همراه دو کتابی که دوستش داده بود، خواند و به مرور چنان در مطالعه غرق شد که در فاصله یک سال و نیم 15 کتاب اسلامی را مطالعه کرد ودوباره به قرائت کامل قرآن پرداخت و هر چیزی که به نظر میرسید بتواند بهانهای برای ایراد و اشکال باشد، یادداشت میکرد اما به مرور دچار تردید و ابهام و پرسشهای بیشتر میشد. بیآنکه بخواهد ذهنش با موضوعاتی درگیر شده بود که تصورشان را هم نمیکرد.
آرام آرام تغییراتی در رفتارش پیدا شد، بیشتر فکر میکرد و همیشه در حال مطالعه بود، به بارها نمیرفت و مشروبات الکلی را کنار گذاشته بود، گوشت خوک نمیخورد و سعی میکرد در مهمانیهای مختلط شرکت نکند. این تغییرات طوری بود که شوهرش را به شک و تردید دچار کرد: «شوهرم فکر میکرد من با مرد دیگری رابطه دارم زیرا نمیتوانست بپذیرد که این همه تغییر بدون آن رخ بدهد!» ولی در نهایت شوهرش امیدوار بود آشفتگی فکری همسرش بعد از مدتی پایان یابد. او درباره این مرحله میگوید: «خودم اصلا فکر نمیکردم با مطالعه اسلام اتفاق خاصی رخ بدهد و حتى سبک زندگی روزمرهام تغییر کند و در آن زمان حتى تصورش را هم نمیکردم که به زودی با بالهایی از آرامش قلبی و ایمان باطنی در آسمان سعادت اعتقاد اسلامی پرواز خواهم کرد.»
با وجود همه این تغییرات او همچنان کاملا مسیحی بود تا اینکه یک روز چند نفر مسلمان به سراغش آمدند: «در خانه را که باز کردم دیدم چند نفر مسلمان عرب روبهرویم ایستادهاند، گفتند: ما انتظار این را داشتیم که شما مسلمان شوید! گفتم: ولی من مسیحی هستم و هیچ تصمیمی برای تغییر دین خود ندارم! با این حال نشستیم به صحبت کردن و هر چه من سؤال کردم آنها با اطمینان و تسلط پاسخ دادند. به هیچ وجه حرفهای عجیب من درباره قرآن را مسخره نکردند و از انتقادهای تند من به اسلام ناراحت و عصبانی نشدند. آنها میگفتند که معرفت، گمشده مؤمن است و سؤال یکی از راههای رسیدن به معرفت است. وقتی آنها رفتند احساس میکردم دارد در درونم چیزی رخ میدهد.»
بعد از آن، ارتباط او با مسلمانها بیشتر شد و هر بار سؤالات جدیدی میپرسید و موضوعات تازهای را مطرح میکرد تا روزی که در 21 می1977 در مقابل یک روحانی مسلمان این کلمات را بر زبان جاری کرد: «اشهد آن لا إله إلاالله و اشهد آن محمدا رسولالله.»
وقتی او علنا از مسلمان شدنش حرف زد و حجاب را انتخاب کرد موضوع طلاق هم به طور جدی مطرح شد. با این حال او آماده بود با وجود علاقه فراوانی که به همسرش داشت تنها زندگی کرده و خود را به حضور بچههایش دلگرم کند. پسر و دخترش را بسیار دوست داشت و میدانست طبق قانون حق نگهداری بچهها با اوست ولی وقتی در دادگاه حاضر شد قاضی برخلاف این حکم کرد و گفت به دلیل تغییر دین نمیتواند بچهها را با خود داشته باشد و هنگامی که با اعتراض او مواجه شد به او بیست دقیقه فرصت داد تا تصمیم بگیرد و بین بچههایش و دین جدید فقط یکی را انتخاب کند.
به یاد آیاتی افتاد که داستان امتحان حضرت ابراهیم(ع) را نقل میکند. از خود پرسید که تا چه اندازه در ایمان خود صادق بوده است و میدید که حالا نوبت اوست بچههای دلبندش را با دست خود به قربانگاه بندگی ببرد. میخواست فریاد بکشد، ضجه بزند و اشک بریزد اما سکوت کرده بود و در حالی که دندانهایش را روی هم فشار میداد، میکوشید تا هیچ نشانهای از ضعف و ناتوانی بروز ندهد. این سختترین کابوسی بود که یک زن جوان میتوانست با آن روبهرو شود؛ او که حتى برای یک روز نمیتوانست از بچههایش جدا شود باید آنها را برای همیشه رها میکرد.
میان بچههایش و ایمان به خدا باید تصمیم میگرفت و این ایمانی بود که دو سال شبانهروز برایش زحمت کشیده بود و با کمال اطمینان و باور عقلی و قلبی به آن رسیده بود. قاضی از او جواب نهایی را خواست. او میگوید: «در آن لحظه با تمام وجود به خدای بزرگ رو کردم. در آن لحظه غیراز خدا هیچ کس را نداشتم و میدانستم جز او کسی نمیتواند از فرزندانم حمایت کند و تصمیم گرفته بودم که روزی در آینده به آنها نشان دهم که تنها راه سعادت راه خداوند است.»
او در باره این مرحله میگوید: «از دادگاه بیرون آمدم در حالی که میدانستم که زندگی بدون بچههایم بینهایت تلخ و دردآور است و هیچکس نمیتواند حال مرا در آن لحظات درک کند، احساس میکردم از قلبم خون میریزد هر چند که مطمئن بودم تصمیم درستی گرفتهام. هیچ چیز نمیتوانست جز ذکر خدا آرامم کند. تنها و درمانده میرفتم و زیرلب آیه الکرسی را تلاوت میکردم و این آیه را با خود میخواندم که افمن اتّبع رضوانالله کمن باء بسخط منالله و ماواه جهنّم... آیا کسی که رضایت و خشنودی خداوند را برگزیند، همچون کسی است که خشم خدا را بخواهد و در جهنم جای گزیند؟»
او بعد از مسلمان شدن انسانی دیگر بود و با توجه به قابلیتهای شخصی ویژه و تجربهاش در فعالیتهای تبلیغی مسیحی توانست شعله هدایت اسلام را در جان عده زیادی در آمریکا و جهان روشن کند. حالا او به اطراف آمریکا میرفت و در ایالتهای مختلف و شهرهای گوناگون به سخنرانی در باره اسلام میپرداخت و حرفهایش که از عمق جان او برمیخاست در مخاطبانش بسیار اثر میگذاشت اما در این حال او از خانوادهاش غافل نبود.
به مناسبتهای مختلف برایشان کارت تبریک میفرستاد و سعی میکرد طبق دستور اسلام به هر بهانهای ارتباط خود را با آنها حفظ کند: «برای همه اعضای خانواده کارت تبریک میفرستادم و جملاتی حساب شده از آیات و احادیث را بدون آنکه منبعش را ذکر کنم برای آنها مینوشتم و سعی میکردم با زبانی لطیف جملاتی موثر انتخاب کنم.»
تلاش او بینتیجه نمیماند و بعد از مدتی اتفاقات باورنکردنی تازهای شروع میشود و ابتدا مادربزرگش تمایل خود را برای مسلمان شدن اعلام میکند، بعد پدر و مادر و خواهرش.
ولی از همه اینها شیرینتر وقتی بود که چند سال بعد شوهرش به او تلفن زد و گفت که ترجیح میدهد دخترشان مثل مادرش باشد و اسلام را انتخاب کند و از او به خاطر همه اتفاقات گذشته پوزش خواست. امینه میگوید: «با همه چیزهایی که برایم روی داده بود او را بخشیدم زیرا من مزد خود را گرفته بودم و همه کسانی که مرا روزی با آن وضع طرد کرده بودند، خودشان به حقیقت رسیدند و بالاتر از همه بچههای عزیزم حالا در کنارم بودند.»
امینه که روزی به خاطر حجاب از کار خود اخراج شده بود حالا رئیس جمعیت بینالمللی زنان مسلمان بود و دائم از این ایالت به آن ایالت و از این کشور به آن کشور میرفت و پروژههای جدید اجتماعی و دینی را افتتاح میکرد و برای مردم به سخنرانی میپرداخت و زنی که یک روز از همه طرد شده و جایی برای سکونت نداشت مورد توجه همه بود و از اطراف و اکناف با شوق و محبت به سویش میشتافتند و پای صحبتهایش مینشستند.
او در همین حال توانست با چند سال پیگیری و تلاش دولت آمریکا را متقاعد کند که تمبر رسمی تبریک عید فطر را به زبان عربی برای مسلمانان منتشر و در مراجع عمومی و رسمی استفاده کنند. زمانی که وی 2 سال پیش طی حادثهای در سن 65 سالگی از دنیا رفت، راهاندازی چندین کار جدید از جمله مرکز مطالعات و پژوهشهای زنان نومسلمان و فرهنگسرایی برای فرزندان آنها را شروع کرده بود.
پ.ن: آری، هر کس خدا را انتخاب کند، تنها و بی یاور نمی ماند، و خداوند پاداش تمام فداکاری ها و از خودگذشتگی های او را هم در این دنیا و هم در آن دنیا به او خواهد داد. معامله ای که هیچ گاه از آن ضرر نمی بینیم...
باز نشر این مطلب در پایگاه اطلاع رسانی جام نیوز
باز نشر این مطلب در سایت شهید دکتر چمران
باز نشر این مطلب در سایت عمار نامه
بازنشر این مطلب در سایت باشگاه خبرنگاران
بازنشر این مطلب در سایت خبر فارسی
بازنشر این مطلب در سایت قطره و حجاب نیوز
با سلام.مطلب شما در سرویس جام بلاگ سایت جام نیوز منتشر گردید.
کد لینک خبر :
http://jamnews.ir/NSite/FullStory/News/?Id=55065&Serv=37
سلام و ممنون از شما...
آری، هر کس خدا را انتخاب کند، تنها و بی یاور نمی ماند، و خداوند پاداش تمام فداکاری ها و از خودگذشتگی های او را هم در این دنیا و هم در آن دنیا به او خواهد داد. معامله ای که هیچ گاه از آن ضرر نمی بینیم...
خیلی قشنگ بود
سلام و ممنون از حضور و نظر شما...
سلام و خسته نباشید...لذت بردم ممنون..........
و حال متنی از مهاتماگاندی
من میتوانم خوب، بد، خائن، وفادار، فرشتهخو یا شیطان صفت باشم،
من مىتوانم تو را دوست داشته یا ازتو متنفر باشم،
من میتوانم سکوت کنم، نادان و یا دانا باشم،
چرا که من یک انسانم، و اینها صفات انسانى است.
و تو هم به یاد داشته باش: من نباید چیزى باشم که تو میخواهى، من را خودم از خودم ساختهام،
منى که من از خود ساختهام، آمال من است،
تویى که تو از من میسازى آرزوهایت و یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگى را تعیین میکند نه آرزوهایشان
و من متعهد نیستم که چیزى باشم که تو میخواهى
و تو هم میتوانى انتخاب کنى که من را میخواهى یا نه
ولى نمیتوانى انتخاب کنى که از من چه میخواهى.
میتوانى دوستم داشته باشى همین گونه که هستم، و من هم.
میتوانى از من متنفر باشى بیهیچ دلیلى و من هم،
چرا که ما هر دو انسانیم.
این جهان مملو از انسانهاست،
پس این جهان میتواند هر لحظه مالک احساسى جدید باشد.
تو نمیتوانى برایم به قضاوت بنشینى و حکمى صادر کنى و من هم،
قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروى ماورایى خداوندگار است.
دوستانم مرا همین گونه پیدا میکنند و میستایند،
حسودان از من متنفرند ولى باز میستایند،
دشمنانم کمر به نابودیم بستهاند و همچنان میستایندم،
چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستى خواهم داشت،
نه حسودى و نه دشمنى و نه حتى رقیبى،
من قابل ستایشم، و تو هم.
یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد
به خاطر بیاورى که آنهایى که هر روز میبینى و مراوده میکنى
همه انسان هستند و داراى خصوصیات یک انسان، با نقابى متفاوت،
اما همگى جایزالخطا.
نامت را انسانى باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهاى متفاوتشان شناختى،
و یادت باشد که اینها رموز بهتر زیستن هستند[گل][گل][گل][گل]
سلام و ممنون از حضور و متن زیبای شما، خواهش می کنم...
با سلام
بابت انتشار این مطلب انشاءالله خدا خیرتون بده
سلام و ممنون از شما، ان شا الله خدا به شما هم خیر دهد...
یاالله...........یاالله
اشکی از اعماق وجودم به نشانه احترام تقدیم روح بلندش می کنم.با نثار فاتحه براین راه یافته ی درگاه عشق......
سلام و ممنون از شما و احساس پاکتان...
سلام مطلب را خواندم
زیبا و قابل استفاده بود
اگه میشه منبع مطلب را هم بگذارید
سلام و ممنون از حضور و نظر شما...
سلام ممنون از مطلبی که قرار داده این
واقعا جالب و بسیار بسیار زیبا بود...بازم ممنون
سلام و ممنون از شما...
سلام و درود؛
دوست عزیز این مطلب شما در پایگاه اینترنتی و بسته فرهنگی عمارنامه منتشرگردید.
http://www.ammarname.ir/link/7709
ما را با درج بنر و یا لوگو در وبگاه خود یاری نمایید .
موفق و پیروز باشید .
عمارنامه http://ammarname.ir/—- info@ammarname.ir
یا علی
سلام و ممنون از شما...
مدیر وبلاگ .سلام خدا قوت .این مطلبت داشت اشکم در میاورد.دستت درد نکنه .اجرت با بی بی دو عالم (س)
سلام بر شما، ممنون از لطف شما، اجر شما هم با صاحب اجر...
سلام
می بخشید چطور می توان با این اشخاص ارتباط برقرار کرد؟
مثلا آدرس ایمیل
با تشکر
سلام؛ متاسفانه من اطلاعی ندارم، از طریق جستجو شاید بتوانید ایملشون رو پیدا کنید...
ممنون از مطلب بسیار قشنگتون. موقع خوندنش اشک تو چشمام بود و بدنم از این همه ایمان به لرزه دراومد. خدا همه ما رو به راه راست هدایت کنه
سلام و ممنون از حضور و نظر شما، ان شاء لله...
بسیار جالب و عبرت انگیز بود . من تمامی تازه مسلمانان را خوانده ام ولی این خانم واقعا میشه گفت هاجر زمان بوده و اسوه فداکاری و پایداری و واقعا یک مسلمان واقعی و وفادار به آرمانهای اسلامی بوده . انشاله روحش با فاطمه زهرا (س) و زینب کبری (س) محشور و همنشین باشد.
اگر در جهان 313 نفر مانند این زن مسلمان زنده و حاضر بود آقا امام زمان ظهور کرده بود . من از مسلمان بودن مفتخرم که همچنین هم کیشی داشتم و از خودم و مسلمانی خودم شرمسارم که چه غافل و گنه کارم .
سلام و ممنون از حضور و توجه شما... خوشحالم که این وبلاگ مورد توجه تان واقع شده ...
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی بما کنند
دوستت دارم امینه نازنینم...تمام زندگیت برام درس عبرت بود... از اون بالا بالاها... از اون بهشت خدا ...یه گوشه چشمی هم بما کن
روحت شاد....
سلام و ممنون از شما، بله همین طور است، زندگی تمام تازه مسلمان درسی است برای ما تا مسلمانیمان را تازه کنیم...
با سلام
حقیقتا از امتحانات الهی سربلند بیرون آمد.روحش شاد.
سلام، ممنون از حضور شما...